دین و عقلانیت یکی از موضوعاتی که از دیرباز و به ویژه در دوران اخیر، همواره ذهن و ضمیر دانشمندان را به خود مشغول داشته ربط و نسبت دین – در تمام ابعاد و ساحتهایی که برای آن میتوان تصور کرد- با انگارهی عقل و عقلانیت است. عرصهی دین پژوهی آکنده از پرسشهای نو به نو و گونه گون در این زمینه است. مشکل رابطهی بین عقل و نقل از مشکلات مهم و اساسی در تاریخ فکر و اندیشهی اسلامی بوده و بین اهل حدیث با متکلمین به طور عام و معتزله به طور اخص اختلافات زیادی در این باره وجود دارد.
وقتی که ما از موضع یک شخص متکلم نسبت به این قضیه نگاه میکنیم، اشکال کار متکلمان را در این میبینیم که آنها گمان میکنند، میتوانند دلایلی را از وحی عقلانی و ترکیب شده با اصطلاحات فلسفی و مستند بر آن در دفاع از اسلام و ایمان به وجود آورند، ولی اهل حدیث معتقدند که دلایل شرعی ـ نقلی ـ در دفاع از اسلام کافیست چون آنها با احکام عقل و قوانین آن هم خوانی دارند. متکلمین معتقدند که دلایل به دست آمده از طریق وحی هیچ ارتباطی با عقل ندارند و به همین دلیل در حال تلاش برای ایجاد رابطهای بین دلایل شرعی و عقلی هستند به گمان این که آنها با این شیوه میتوانند از اسلام دفاع کنند و اصول اساسی اسلام را به اذهان نزدیکتر نمایند. بر همین اساس عضدالدین ایجی در تعریف علم کلام میگوید: «علمی است که به وسیلهی آن شخص قادر است با دلایل و براهین عقلی، عقاید دینی را ثابت و شبهات را دفع نماید». ابن خلدون نیز در تعریف علم کلام همین دیدگاه را دارد: « علم کلام، مشتمل بر دلایل عقلی در اثبات عقاید ایمانی و رد و انکار بر مبتدعان منحرف است». به همین دلیل از شروط علم کلام، تأیید شرع به وسیلهی عقل میباشد و دکتر طاش کبری زاده میگوید: « لازمهی علم کلام این است که هدف آن تأیید شرع به وسیلهی عقل باشد تا آن شرع به عنوان عقیده قبول گردد، و اگر یکی از این دو شروط از بین رفت نمیتوان به آن کلام گفت». دکتر درّاز میگوید: « ما میتوانیم قرآن کریم را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهیم، ولی در آخر به دو قطب اساسی لغت و فکر میرسیم، پس قرآن به طور همزمان هم کتابی ادبی و هم عقیدتی است، ولی آنچه را که متکلمان به وجود آوردند مخالف کتاب و سنت و حتی مخالف عقل بود، و دلیل این مسئله هم ورود اصطلاحات فلسفی یونانی به دایرهی اسلام و تعریف مفاهیم و اصطلاحات اسلامی بر پایهی آنها بود». یادگیری علوم خارج از اسلام چیز خوب و پسندیدهای است حتی پیامبر (ص) به زید بن ثابت امر کرد تا کتاب تورات را یاد بگیرد، چون شناخت لغات و اصطلاحات اقوام مختلف در معرفت مقاصد آنها سودمند است ولی آن چه خطرناک است عدم دقت در فهم اصطلاحات و معانی لغات دیگران میباشد که سبب گمراهی انسان میشود. به طور مثال اگر به لفظ (عقل) نزد فلاسفهی یونان توجه کنیم، میبینیم که منظور آنها، از عقل، جوهری قائم به نفس است، ولی در لغت عرب چنین نیست، همچنین عقل در کتاب، سنت، اقوال صحابه و ائمهی اربعه به مفهوم جوهر قائم به نفس نیست بلکه منظور از عقل چیزی است که در انسان وجود دارد و فارق بین انسان عاقل و انسان مجنون یا سفیه است. به دلیل این گونه انحرافات در تطبیق معانی فلسفی بر مفاهیم اسلامی بود که محدثین بر متکلمین خرده گرفتند، پس انکار متکلمین به وسیلهی محدثین به معنای انکار احکام عقل و قوانین آن و یا انکار دلایل و برهانهای عقلی نبود، بلکه انکار بر اصولی بود که متکلمین بر آن استناد میکردند. متکلمین لباسی را بر معانی و مفاهیم اسلامی پوشانده بودند که از آن اسلام نبود، آنها اصطلاحاتی مثل، جوهر، عرض، قدیم، حادث و امثال اینها را که از فلسفهی یونانی سرچشمه گرفته بود وارد دایرهی اسلام کردند و سپس کلام خدا و رسول را بر مبنای این اصطلاحات و لغات تفسیر میکردند. نکتهای دیگر که باید به آن اشاره کرد این است که متکلمان با وجود این همه ادعاهای عقلانیت اکثر دلایلشان را بر مبنای مخالفت با عقل بنا نهادند و هیچ گونه همخوانی با دلایل عقلی ندارند. ادلهی شرعی در موافقت با عقل و منطق نازل شدهاند و محال است که بین دلایل نقلی و عقلی در دایرهی اسلام تضاد و اختلاف باشد. پس بر این مبنا تضاد و تعارض بین عقل و نقل یا دلایل عقلی با دلایل نقلی هم چنانکه در فرهنگ دینی اهل کتاب وجود دارد، در فرهنگ دین اسلامی وجود ندارد. و متکلمان خواستهاند کل آنچه را که مربوط به عالم غیب است و با مشاهدات و محسوسات هم خوانی ندارد، با قیاسهای عقلی توجیه و تفسیر کنند، باز نتوانستهاند و در این میدان با فلاسفه دچار تضادها و برخوردهای شدیدی شدهاند. شاطبی برای اثبات عدم تعارض عقل و نقل به پنج دلیل استناد کرده و ـ به اختصار ـ چنین میگوید:
1 ـ اگر ادلهی شرعی با عقول منافات داشتند، دیگر به عنوان دلیل بر حکمیشرعی برای بندگان محسوب نمیگردیدند، در حالی که چنین نیست و این ادله به عنوان ادلهی احکام از طرف همهی عقلا مورد پذیرش قرار گرفته است پس این خود بر معقول بودن، ادله شرعی ـ نقل ـ دلالت میکند.
2 ـ اگر ادلهی شرعی با عقول منافات داشتند، پس تکلیف بر اساس آنها، تکلیف بما لایطاق میشد. چون تکلیف بر تصدیق چیزی است که عقل آن را تصدیق نمیکند.
3 ـ مورد و منظور تکلیف، عقل است، پس باید تکلیف بر چیزی صورت گیرد که عقل پسند باشد.
4 ـ اگر ادلهی شرعی با عقول منافات داشتند، کافران در همان زمان از اولین کسانی میبودند که با استدلال به غیر عقلانی بودن قرآن به رد آن میپرداختند.
5ـ با شیوهی استقراء ثابت شده که ادلهی شرعی بر مقتضای عقول جریان دارند، به گونهای که عقل سالم آنها را تأئید مینماید. امام محمد غزالی نیز در راستای ایجاد پیوند محکم بین عقل و نقل نظریاتی دارد که از آن جمله: « کسی که انکار نظر و استدلال را در ادلهی شرعی میکند، راه پیدا نخواهد کرد، چون به واسطهی برهانهای عقلی است که ما صدق شارع را درک میکنیم، و کسی که بر عقل صرف بسنده کند و به نور شرع دست نگیرد، به سوی صواب ره نخواهد یافت». خداوند فقط اهل عقل را در قرآن مورد خطاب قرار داده و با عقل، حجت بودن قرآن، سنت و اجماع فهمیده میشود پس عقل اصلی اساسی در این باب است، هر چند که قرآن اصلی ترین منبع و مصدر میباشد ولی به وسیلهی عقل است که دستورات آن را تجزیه و تحلیل مینمائیم و احکام را استخراج کرده و به آنها عمل میکنیم، و این قرآن است که بر تفکر و تعقل اشاره میکند و عقل را به عنوان دستگاهی برای تحلیل معرفی میکند. «بدان که عقل فقط با شرع هدایت مییابد، و شرع فقط با عقل تبیین میشود. پس عقل مثل بنیاد و پایه و شرع مثل ساختمان است و پایه و بنیاد بدون ساختمان به درد نمیخورد و ساختمانی هم بدون پایه و اساس، استحکام نمییابد. عقل مثل چشم و شرع مثل نور و روشنائی است و چشم در تاریکی انسان را بی نیاز نمیکند و روشنائی هم بدون چشم بدرد نمیخورد. به همین دلیل خداوند میفرماید: (قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ) [المائدة: 15، 16] ( حقیقتاً از جانب خداوند برای هدایت شما نوری عظیم و کتابی به حقانیت آشکار آمد، خدا بدان کتاب هر کس را که از پی رضا و خشنودی او راه سلامت پوید هدایت کند او را از تاریکی جهل و گناه بیرون آورد و به عالم نور داخل گرداند و به راه راست وی را رهبری کند ). عقل مثل چراغ و شرع مثل روغن آن است که سبب منور بودنش میشود، و اگر روغنی نباشد، چراغی نیز نخواهد بود و اگر چراغی هم نباشد روغنی شعله ور نمیشود، و خداوند هم در این آیهاین هشدار را میدهد. (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ) [النور: 35]. پس شرع، عقلی از خارج و عقل، شرعی از داخل است که هر دو پشتوانه و یاری رسان هم دیگرند. و به دلیل این که شرع، عقلی از خارج است، خداوند اسم عقل را از کفّار سلب کرده و میفرماید: (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ) [الروم: 30]. ( و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت عقل را بر آن آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خداوند نباید داد، این آئین استوار و حق است ). و در این آیه عقل را دین نام نهاده و چون عقل و دین با هم متحدند فرموده (نُورٌ عَلَى نُورٍ) یعنی نور عقل و نور شرع. سپس خداوند در همین آیه میفرماید: (یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ) ( خداوند هر که را بخواهد به سوی نورش هدایت میکند) و عقل و شرع را به عنوان نور واحدی قرار داده، پس اگر عقل همراه شرع نباشد، شرع هیچ چیزی را روشن نمیکند و نورش بیهوده میرود. و اگر شرع همراه عقل نباشد، عقل از درک اکثر مسائل عاجز میماند، هم چنان که چشم هنگام نبود نور، چیزی را نمیبیند.» با وجود اهمیت عقل و حساس بودن جایگاه آن، این بدین معنا نیست که اثبات شرع متوقف بر عقل باشد و تا عقل شرع را تأیید ننماید، شرع قابل حجت و استدلال نیست. شرع به خودی خود ثابت است، حال چه به وسیلهی عقل ثبوت آن را دریابیم یا بدون عقل، یا حتی اصلاً نه با عقل و نه بدون عقل ثبوت آن را درنیابیم، چون نبود علم به چیزی به معنای عدم آن چیز نمیباشد و عدم علم ما به حقایق، دلیل بر نفی ثبوت آنها در عالم واقع نیست. شرعی که از طرف خداوند نازل شده فی نفسه ثابت است وجود دارد، حال چه ما با عقل آن را درک کنیم و چه درک نکنیم، پس شرع برای اثبات خودش بی نیاز از علم و عقل ما است، ولی ما نیازمند شرع و درک آن با عقل هستیم، اگر عقل آنچه را که شرع بر آن دستور داده دانست، پس عقل عالم به شرع و لازمههای آن در دنیا و آخرت خواهد شد و از این علمش به شرع نفع میبرد، و عقل به صفاتی دست مییابد که قبل از این نداشته است ولی اگر عقل، شرع را درک نکرد، جاهل و ناقص خواهد ماند. چیزی که به وسیلهی عقل سالم و صحیح دانسته شود امکان ندارد که شرع مخالف آن باشد، و نقلی که صحیح باشد هیچ گاه عقل صریح با آن مخالفت نمیکند. و اگر در اکثر منازعات انسانها در بحث عقل و نقل توجه نمایی، میفهمیکه آنچه مخالف نصوص صحیح صریح باشد شبهات فاسدی است که به وسیلهی عقل بطلان و تناقض آنها با شرع مشخص میشود. به عنوان مثال اگر در مسائل اساسی چون بحث توحید، اسماء و صفات، مسائل مربوط به قدر، نبوت، معاد و غیره توجه کنی خواهی فهمید که آنچه با عقل سالم و صحیح دانسته میشود با نقل اصلاً تعارض و تضاد ندارد. بلکه نقلی مخالف عقل صریح است که حدیثی موضوع یا دلیلی ضعیف است که اصلاً صلاحیت دلیل بودن را ندارد تا بر آن استدلال شود.» ابن تیمیه برای اثبات این مدعا که در هنگام تعارض شرع و عقل، شرع مقدم بر عقل خواهد بود به عقل تمسک جسته و اقامهی برهان کرده است. او میگوید: ( دلیل تقدم شرع بر عقل این است که همهی آنچه در شرع وارد شده، مورد تصدیق عقل قرار گرفته است ولی همهی آنچه عقل آن را میپذیرد، مورد تصدیق شرع نیست ). به عبارتی دیگر میتوان گفت که در نظر ابن تیمیه اعتبار احکام عقل، مشروط به امضای شرع است ولی اعتبار احکام شرع هرگز مشروط به امضای عقل نیست. ابن تیمیه در جای دیگر دلیل عقلی را به دو بخش تقسیم کرده است: بخش اول، نوعی ادلهی عقلی است که به وسیلهی آن میتوان به اثبات نبوت و صدق سخنان دست یافت. بخش دوم، نوعی از ادلهی عقلی است که احیاناً میتواندپیامبر با ادلهی نقلی و ظواهر شرع، در تعارض قرار گیرد. ابن تیمیه معتقد است آن نوع دلیل عقلی که میتواند با دلایل نقلی و ظواهر شریعت در تعارض واقع شود غیر از آن نوع دلیل عقلی است که به وسیلهی آن میتوان به اثبات نبوت و دست یافت. بهاین ترتیب دلیل عقلی که ظهور و کاربردصدق گفتار پیامبر عقل به شمار میآید دارای دو نوع متضاد است. نوعی از عقل میتواند با شارع در تعارض قرار گیرد و نوعی دیگر در جهت اثبات شرع به کار گرفته میشود. به عقیدهی او وقتی ما توانستیم یکی از این دو عقل را که با گفتار پیامبر در تعارض قرار میگیرد باطل کنیم، تنها یکی از انواع عقل را باطل کردهایم و بطلان یکی از انواع عقل هرگز نمیتواند بطلان کل عقل به شمار آید. ابن تیمیه وقتی عقل معارض با نقل را غیر از عقلی میشمارد که مثبت و مؤید نقل است منظورش این است که تقابل این دو عقل با یکدیگر به معنی تناقض نیستند. از این جهت مشکل بزرگی پیش نمیآید. و به آسانی عقل مؤید نقل را بر عقل معارض با نقل، مقدم میشمارد. و مقصودش این است کهاین تقابل به باب تناقض مربوط نبوده بلکه از مصادیق باب تعارض ادلّه محسوب میگردد. او به خوبی میداند که در باب تعارض ادلّه، میزان تقدّم، قوی تر بودن یکی از دو طرف خواهد بود و در نظر ابن تیمیه، عقلی که به وسیلهی آن صحت و صدق نقل به اثبات میرسد قوی تر است از عقلی که با نقل در تعارض قرار میگیرد. به هر حال اختلاف و تفاوت در مراتب عقل و یا اختلاف در نحوهی به کار بردن آن، چیزی است که بسیاری از اهل اندیشه آن را پذیرفتهاند. هر گاه عقل، با نقلی که از طریق عقل به اثبات رسیده در تعارض قرار گیرد، نقل، مقدّم خواهد بود و این تقدّم نقل، به معنی این است که نوعی از عقل بر نوعی دیگر از عقل تقدّم یافته است. این سخن به معنی این است که هر گاه در عقل به حسب ظاهر، تعارض پیدا شود، ناچار یکی از دو طرف، مقدّم خواهد بود و هنگامیکهیکی از دو طرف تقدّم یابد به سخن گفتن از تکافأ ادلّه وجه صحیح و محمل درستی نخواهد داشت. ابن تیمیه در باب تعارض میان عقل و نقل مسألهای را مطرح کرده و به عنوان یک قاعده میگوید: (مقدّم داشتن عقل موجب میشود که عقل هرگز مقدّم نباشد) صورت مسأله به ترتیبی است که گفته میشود: «هرگاه عقل با نقل در تعارض واقع شود، جمع میان آنها به عنوان جمع بین دو نقیض ممکن نیست، رفع آنها نیز به عنوان رفع دو نقیض امکان پذیر نخواهد بود. از دو فرق باقی مانده، عقل را نیز نمیتوان بر نقل مقدّم دانست زیرا نقل از طریق برهان عقلی ثابت و استوار است. بهاین ترتیب اگر عقل را بر نقل مقدّم بدانیم، ناچار نقل را ابطال کردهایم و هنگامیکه نقل را باطل بشماریم طبعاً به بطلان عقلی که نقل را به اثبات رسانده فتوا دادهایم، این مسأله نیز مقدّم است که وقتی بطلان عقل ثابت شود، هرگز نمیتواند با نقل در تعارض قرار گیرد زیرا چیزی که باطل است، صلاحیّت معارض واقع شدن با یک دلیل معتبر را نخواهد داشت و بنابراین مقدّم داشتن عقل، موجب میشود که عقل هرگز مقدم نباشد.» جایگاه عقل و نقل نزد اهل حدیث بدین گونه است و همواره شرع ـ نقل ـ قدمیجلوتر از عقل حرکت میکند، یعنی شرع ثابت و قائم به نفس خود میباشد ولی عقل چنین نیست و به همین دلیل است خداوند خودش در قرآن صاحبان عقل را معرفی مینماید. ولی متکلمان در این مباحث دچار انحراف شدند و تعارض بین نصوص وحی با رأی و نظر را به تعارض بین عقل و نقل تعبیر کردند. و این کار اشتباهی است، چون عقل و منطق امر مشترک و عامیبین همهی انسانهای صاحب فطرت یکسان میباشد، ولی رأی و نظر در اکثر اوقات، جنبههای شخصی، وطنی، قومی، فرهنگی خاصی را شامل میشود و دستخوش تغییرات و تعصّبات قرار میگیرد. و تمام اصولی که از رأی و نظر شخصی سرچشمه میگیرند خالی از تعصب، هوا و هوس و تقلید فاسد نیستند، و به همین دلیل است که رأی و نظر با مفاهیم قرآنی صحیح معارض میشود و باعث میشود صاحبان آنها بگویند مفاهیم قرآنی و حدیثی با عقل و منطق تعارض دارند. ولی در حالیکه چنین نیست. خداوند عقل و سمع ـ نقل ـ را با هم جمع کرد و به وسیلهی آن دو حجتش را بر بندگانش اقامه کرد و هیچ کدام از دیگری قابل انفکاک نیستند، پس قرآن منزّل و عقل حجّت خداوند بر بندگان هستند ولی کتابش حجّتی بزرگتر است چون آن کتابی است که به وسیلهی آن آنچه را با عقل صرف نمیتوانیم درک کنیم، خواهیم فهمید. وحی با طبیعت و ذات عقل هیچ تضادی ندارد، بلکه با عمل و آثار عقل که تحت تأثیراتی غیر طبیعی به وجود میآیند تعارض دارد. ولی با عمل و آثار عقل رشید و صحیح هیچ گونه تعارضی ندارد. پس عقل و نقل دو چیز همتراز و مساوی نیستند بلکه نقل بزرگتر و عام تر از عقل است و آن اصلی است که عقل به او برمیگردد و میزانی است که مقررات، مفهومات و تصورات عقل به وسیلهی آن سنجیده میشود و با آن اختلالات و انحرافات عقل تصحیح میشود. ولی با وجود این بین عقل و نقل انسجام و تفاهمیوجود دارد. شهید سید قطب میگوید: عقل بشری شریکی برای شریعت الهی نیست چه برسد که حاکم بر آن باشد، بلکه آنچه از عقل انتظار میرود درک دلالت نصوص و انطباق آن با عالم واقع است و نیازی بهاین نیست که عقل مصلحت و یا عدم مصلحت در نص را تشخیص دهید، بلکهاین خود نص است که مصلحت را تشخیص میدهد. متکلمان وقتی دچار انحراف شدند که عقل را در غیر موضعش به کار بردند و به ظن و تخمین باطل در امور مربوط به الهیات، قضا و قدر، اخبار و غیره تحت تأثیر جریانات فکری فلسفی دست گرفتند و هیچ ضابطه و قید و بندی برای عقل در شناخت نقل قائل نشدند و فکر کردند که عقل به تمام آنچه در عالم شهود است ـ بدون یاری از نقل ـ پی خواهد برد، در حالی که اشتباه کردند، چون عقل فقط بعضی از ظواهر عالم محسوس را درک میکند و به عمق و ریشهی آن پینمیبرد چون خداوند میفرماید (یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ) [الروم: 7] ( اکثراً به امور ظاهری دنیا آگاهند و از عالم آخرت به کلی بی خبرند ). نقل چهارچوبهها و ضوابطی را برای تحلیلات عقلی بر مسائل مربوط به خود ـ نقل ـ بیان کرده که عقل در راستای آن ضوابط میتواند به درک و فهم صحیحی از نقل برسد و عقل بی قید و بند فلسفی که خودش را خدا میداند هیچ گاه نمیتواند به عالم غیب و مسائل مربوط به آن بدون تکیه و اعتماد بر نقل پی ببرد و این عقل باید قبول کند که نقل محدودهای را برایش تعریف کرده که در آن محدوده حق جولان و تاخت و تاز دارد و هر زمان که بخواهد سرکشی کند، نقل افسارش را میکشد و جلوش را میگیرد. معرفتهای عقلی از حد حصر و شماره بیرون است ولی آن نوع معرفت عقلی که صحت نقل را میتوان با آن اثبات کرد نه تنها همهی آن معارف عقلی نیست بلکه با هر یک از آنها مباینت دارد بهاین ترتیب وقتی برخی از آنها و یا حتی همهی آنها باطل شود به هیچ وجه عقلی که اساس سمع است و نقل را بر آن میتوان اثبات کرد باطل نمیگردد. و باید گفت که عقل اصل و اساس ثبوت شرع نیست و نقل به هیچ وجه وابستگی به عقل ندارد. وابستگی نقل و عقل را میتوان به دو صورت تقسیم کرد:
الف ـ نقل در ثبوت نفس الأمری خود به عقل وابستگی دارد.
ب ـ تنها علم ما به صحت نقل است که به عقل وابستگی پیدا میکند. که قسم اول غیر معقول است، چون چیزی که در واقع و نفس الأمر به طریق سمع ثابت شده هیچ گونه وابستگی به عقل نداشته و علی ما هو علیه ثابت است، اعم از این که ما از طریق عقل به آن واقعیت نفس الأمری دست یابیم یا نه، زیرا علم نداشتن به چیزی غیر از علم داشتن به عدم آن چیز است. به سخن دیگر، عدم علم، علم به عدم نیست. نتیجهای که از این مقدمات به دست میآید این است که عقل، اصل و اساس نقل نیست و چیزی را نمیتواند به نقل اعطا کند که خود نقل آن را نداشته باشد. شرع مقدس، در حد ذات خود از علم و ادراک ما بی نیاز است ولی ما به واقعیت شرع، محتاج بوده و برای وصول به آن ناچار باید آن را بیاموزیم، وقتی ما از طریق عقل به واقعیت شرع دست یابیم به چیزی نائل میشویم که قبلاً آن را نداشتهایم. در حالی که اگر علم به شرع پیدا نکنیم در جهل باقی میمانیم. و این یک نقص بزرگ به شمار میآید. اما در مورد قسم دوم گفته میشود که علم ما به صحت نقل وابسته به عقل است.
نظرات